فصل های مختلف و توصیف آنها همیشه موضوع انشا مورد علاقه معلمین بوده و هست ، انشا در مورد زمستان نیز با توجه به زیبایی هایی طبیعی فصل زمستان از این قاعده مستثنی نیست به همین جهت ما هم در دلبرانه برای کمک به دانش آموزان و بیشتر اولیایی که مجبورند انشای کودکانشان را بنویسند :))) این متن را که شامل 12 انشا مختلف درباره زمستان با موضوعات و نگاه ها و سبک ها نگارشی مختلف است برای شما جمع آوری کرده ایم . امیدوارم مفید باشد.
انشا در مورد زمستان شماره یک
برای پایه تحصیلی :کودکان - به زبان ساده
مقدمه : به نام آفرینده فصل ها انشا خود را آغاز میکنم .
من فصل زمستان را دوست دارم .
همه فصل ها زیبا هستند ، هر کدام یک جور قشنگی دارند .
بهار پر از گل های زیباست ، تابستان گرم و پر نور است ، پاییز همه درخت ها رنگارنگ میشوند ولی زمستان هم زیباست.
من فصل زمستان را به خاطر روز های برفی خیلی دوست دارم .
وقتی برف می آید میتوانیم آدم برفی درست کنیم و با دوست های خود برف بازی کنیم که خیلی کیف میدهد.
وقتی زمستان میشود در خیابان ها لبو و باقالی داغ می فروشند که سرما خیلی میچسبد .
البته گاهی آدم در فصل زمستان مریض میشود و باید به دکتر برود و داروی بخورد ولی من باز هم فصل زمستان را دوست دارم .
فقط بدی زمستان این است که ممکن است کسی در زمستان لباس گرم یا بخاری نداشته باشد .
من در زمستان همیشه میترسم اگر کسی بخاری نداشته باشد مریض بشود .
دوست دارم وقتی بزرگ شدم به کسانی که پول ندارند کمک کنم که بخاری و کاپشن و لبو برای بچه هایشان بخرند.
این بود انشای من .
نتیجه گیری : هر فصلی برای خودش قشنگ است و ما باید همیشه به فکر همدیگر باشیم و به هم کمک کنیم .
انشا در مورد زمستان شماره دو
زمستان است. هوا سرد است.
چه بیچاره ها آدم هایی که ندارند سرپناهی برای شب هایی به درازی شب یلدا.
یلدا اولین شب است. اولین شب سال، سالمان زمستان است، یعنی من دوست دارم که سال با زمستان شروع شود. من زمستانیم.
شاید نباید از ترحم صحبت کنیم. زمستان خشک و خشن است.
خشونتی که در آن طراوت جاریست، طراوتی مانند زندگی.
شاید به نظر آید همه مرده اند، اما این مردگی نیست، خشوع طبیعت است در برابر عظمت زمستان.
می گویند زمستان مبارزه ای است، مبارزه ای بین ماندن و نماندن، اما فکر می کنم اشتباه است.
زمستان برهه ایست برای نشان دادن لیاقت ها. آن که دارد لیاقت ماندن را، منتخب می شود. پس آدم های بزرگند که می مانند.
کم نیستند کسانی که متنفرند از این فصل پرموهبت و چه بسیار دارند علاقه به بهار.
آنها بهار را عروس می دانند، یعنی عروسش کردند.
چنان از آن یاد می کنند که حتی بعضی مواقع در وصف هم نمی گنجد، اما در برابر شکوه و جلال زمستان هیچ نیست.
وقتی چشم به باغچه ی برف نشسته ی حیاط می اندازیم، برف را آن چنان مظلومانه می توان دید
که در روی زمین با تواضع و فروتنی وصف ناپذیری روی زمین جای گرفته. چه چیز از این بالا تر است؟ آیا این زیباست یا آن برگ های سبز بهار؟
آدم برفی کوچکی در گوشه ی حیاط با چشمانی سرمه شده، چشم به در حیاط دوخته،
انگار منتظر است. منتظر کسی، چیزی یا نسیمی.
دلمان تنگ می شود برای سردی زمستان، برای برف هایش، برای سفیدیش.
سفیدی بی لک و یکدست. آدم برفی کم کمک آب دماغش می آید، انگار گرما خورده. دیگر قرص های مسکن و پنی سیلین درمانش نمی کند.
شب چهارشنبه است و چهارشنبه سوری، آخرین چهارشنبه ی سال. بهار می آید.
آدم برفی مان دیگر نیست. شال گردنش روی زمین است، هویجی که روی آن افتاده و …
نتیجه گیری ... من زمستانی ام و زمستان را بهمه شکوه و ابهت و زیبایی های پنهانی که دارد می ستایم .
انشا در مورد زمستان شماره سه
برای پایه تحصیلی :نوجوانان
مقدمه : خداوند زیباست و آفرینده زیبایی ها ... زیبایی که مدام در هر روز در هر فصل در برابر چشمام ما قرار میدهد ، زیبا مثل دانه های معصوم برف
آن گاه که دانه های ظریف برف رقصان بر زمین می نشینند.
در آن هنگام که برگ درختان دانه دانه بر زمین می افتند و زمین را فرش می کنند.
آن هنگام که ناله ی پرندگان گرسنه در برف مانده در بیابان به آسمان می رسد.
در ان هنگام است که زمستان با قدم های سرد و آرام به سرزمین ما می رسد.
در سوز سرما آتش درون بخاری ها همچون دل من و تو گرم است.
سپاهیان ابر های سیاه در بلندای آسمان به جنگ هم می روند وصدای شمشیر های آن ها چون رعد سینه ی آسمان را می شکافد
در آخر اشک سپاهیان شکست خورده بر آن گندم زار می چکد اشکی که برای ما رحمت است.
توپ خورشید در زیر لحاف ابر ها گم شده بوران می آید و برف ها پر می کشند
درختان عریان شده در پاییز لباس سپید به تن می کنند.
و این ها تنها گوشه ای از زیبایی زمستان است . زمستان زیباست
نتیجه گیری : انشای کوتاه خود را با این دعای زیبا در قالب شعر به پایان می برم :
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
انشا در مورد زمستان شماره چهار
برای پایه تحصیلی :نوجوانان -کودکان
مقدمه : زمستان آغاز شد و من هم انشای خود را با این دعا آغاز میکنم
مواظب گرمای دلت باش
تا کاری که زمستان با زمین کرد ،
زندگی با دلت نکند
پس از اتمام پاییز،زمستان کوله بار سرد خود را بر زمین میگذارد
زمستان فصلی است،سفید…
این فصل آخرین فصل سال است
روزها،ماه ها،در پی هم میگذرند ….
تا به این فصل زیبا میرسیم
در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند
همه ی خیابان ها،کوچه ها عروس میشوند…
عروسی از جنس سرما،از جنس آرامش
کوله بار این فصل پر از برف و پر از ترانه های بارانی است…..
ترانه های بارانی هم کوله بار بارانی و غم خود را در این فصل میگذارند
این فصل روح لطیفی به شاهرگ هستی می بخشد
در این فصل عقل ها حیران میشود از زیبایی های طبیعت
حرف های ناگفته ای در این فصل در ژرفای جانمان باقی میماند
هم چنان که در این فصل برف و باران میبارد…..
قصه ای که نامش زندگی است هم چنان جریان دارد…..
امیدوارم که در این فصل دل ها همچون این فصل ….
سرد و بارانی نشود….
اما آخر این فصل مانند فصل های بی وفای دیگر هوس رفتن میکند
کاش زمستان کفش داشت…..
و او را نگه میداشتم ،…..
در را به رویش قفل میکردم…..
و چه کارها که برای ماندنش انجام نمیدادم
تا مرا با این همه زیبایی تنها نگذارد….
اما من چه بخواهم و چه نخواهم میرود…….
اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….
که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……
نتیجه گیری : در پایان انشای زمستانی خود را با شعری بهاری به پایام می برم به امید شادی کسانی که دوستشان دارم
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی
انشا در مورد زمستان شماره پنج
برای پایه تحصیلی :کودکان -نوجوانان ( این متن به علت سادگی هم برای کودکان هم نوجوانان قابل استفاده است )
مقدمه: سال چهارفصل دارد،به اسم های بهار،تابستان،پاییز و دراخرزمستان،فصل سرما و برف و باران.
زمستان همیشه حامل برف و باران و سرما بوده است وهمیشه خواهدبود.
فصلی که خیلی از مردم ان را به خواب طبیعت تعبیر می کنند.
فصلی که روح ازبدن طبیعت خارج می شودوبه خواب موضعی می رودتا که نوروز و بهار فره برسد
ودوباره طبیعت نفسی تازه بکشدودباره زیبایی های خودرا به نمایش برساند.
زمستان فصلی است که ابرهای سیاه،اسمان را می پوشاندوازان هابرف های سفید همچون مرواریدبه زمین می نشیندو زمین را سپیدپوش می کند.
گویی طبیعت لباس سپیدی پوشیده تا خودرا برای روز عیدوبهاراماده کندوجشن و پایکوبی به راه کند
باامدن زمستان و باران زمین از اب و برکت خداوندسیراب می شودو درختان و زمین کم کم از بستر و ارامگاه خود بیرون می اید
گویی که دوباره متولدشده اند.فصل زمستان همچون همه ی فصل ها سه ماه دارد به نام های دی و بهمن واسفند.
دراین فصل بعضی از حیوانات به خواب زمستانی می روندمانندمار،مارمولک و خرس
و پرندگان به علت سرما از منطقه ی سردسیر به منطقه ی گرم سیر مهاجرت می کنند
و همچنین دراین فصل سفره های زیرزمینی و چشمه ها و رودخانه ها پراب می شوندو زمین را برای کشت و کاربهاری اماده می کنند.
نتیجه گیری:
زمستان یکی از پرنشانه ترین فصل های خداوندمی باشد.این فصل این نتیجه را به ما می دهد که خداوندقادر و توانا می تواند مردگان را در روز رستاخیز زنده کندو بهار بعداز امدن زمستان بهترین نشانه ی ان می باشد.
منبع : ansha.ir
انشا در مورد زمستان شماره شش
برای پایه تحصیلی :نوجوانان - کودکان ( این متن به علت سادگی هم برای کودکان هم نوجوانان قابل استفاده است )
مقدمه : به دل نا گفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
زمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.
زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.
درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،
درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.
دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.
زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.
درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.
آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.
برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.
یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.
دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،
شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.
زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.
دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!
دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.
شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،
ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد
وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!
خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.
درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.
کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.
زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.
درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.
برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند
و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.
زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند
وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.
نتیجه گیری: زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.
وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،
نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!
انشا در مورد زمستان شماره هفت
برای پایه تحصیلی :نوجوانان
تنیده روی ذهن ام تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
دی شب پشت پنجره ی ما و تمام پنجره های دیگر برف آمد.
همه جا نشست و نور ماه را به تاریکی میان اتاق ها انداخت.
نیمه شب که من به دلایلی هنوز مثل جغد عجیب و مرموزی بیدار بودم
لایه ای از برف دیگر همه جا را پوشانده بود و
جالب تر این که صبح روز بعد آن لایه ی تمیز و دست نخورده ضخیم و ضخیم تر شده بود.
سکوت برف زیبا بود و قرت قرت خشک و پوک قدم های مردم آزار من از آن هم زیبا تر.
من برای کار بخصوصی از خانه بیرون نرفته بودم.
حتی برای برف بازی هم نرفته بودم.
و بنابراین جز کفش های کتانی و می توان گفت کهنه ام
حوصله ی پوشیدن چیز دیگری را نداشتم.
من در طول راه مثل همیشه به چیز های زیادی فکر کردم.
فکر کردم و کفش های خیسم را با کیف و لجاجت خاصی
میان برف های مرتب و تازه بر هم نشسته کشیدم.
آنقدر غرق فکر بودم که به سرما هم اهمیت چندانی ندادم.
گرچه از حق نباید گذشت که زیاد هم پوشیده بودم.
به هر حال آن چه امروز گذشت
فرق چندانی با آن چه در یک روز غیر برفی ممکن بود
برای من اتفاق بیفتد نداشت و
من در حالی که به یاد آن زلزله ی کذایی
با جدیت مراقب سرزدن هرگونه ناشکری از جانب خود بودم
آهسته به این فکر می کردم که چرا زندگی بعضی بچه ها این همه یک نواخت و آرام است.
و باز خیلی زود صدایی مثل صدای دوستی
که اولین بار جواب این سوالم را داد در من تکرار کرد مهم قلب و فکر آدمیزاد است نه اطرافش
و من می دانم تا مدتی گرچه کوتاه باز با همین جواب ساده قانع خواهم شد و
در راه آمد و رفت هایم در افکار و خیالات عجیب دیگری غرق خواهم گشت.
انشا در مورد زمستان شماره هشت
مقدمه : زمستان فصل زیبایی است ولی چون سرد است ما باید به کسانی که بخاری و لباس گرم نداریم کمک کنیم .
این انشا را از زبان یک کودک فقیر آغاز میکنم .
زمستان یک فصلی هست که بعد از فصل پاییز است.
در زمستان روی درختها برف می ریزد.
وقتی که برف باریدن تمام می شود ما می توانیم در زیر درخت برویم و آن را تکان تکان بدهیم تا دوباره برف ببارد.
من این کار را دوست می دارم. مادر من این کار را دوست نمی دارد.
چون هروقت من این کار را می کنم مادرم می گوید " این کارو نکن. سرما می خوری پول نداریم تو را به دکتر ببریم ."
مادر من زن مهربانی است. من او را دوست می دارم.
خانم معلم ما می گوید درختها در فصل زمستان خوابیده اند و دوباره در فصل بهار بیدار شدند.
زمستان یک فصلی هست که در آن هوا سرد بوده است. ما در خانه بخاری داریم ولی آن کار نمی کند.
ما باید در آن نفت بریزیم ولی پدرم این کار را نمی کند. او می گوید در خانه برای نفت خریدن ما پول نداریم.
یک شب که خیلی در آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم تا بیدارش کنم
و به او بگویم که سردم بوده است. وقتی او را بیدار کردم او من را کتک زد و من در زیر پتوی خودم رفتم و گریه کردم.
در زمستان باران هم می بارد و روی زمین جمع می شود. در کفشهای من دو سولاخ بزرگ دارد و یک سولاخ کوچک هم هست
و در آنها آب فرو می رود. همیشه پاهای من در زمستان یخ زده بوده است. در زمستان ممکن است مردم بمیرند.
در پارسال یکی از همسایه های ما از سرما مرد. آنها بخاری نداشته اند.
ما بخاری داریم ولی کار نمی کند. بخاری خیلی چیز خوبی است و در زمستان برای ما خیلی لازم داریم.
در زمستان پرنده های قشنگ به مسافرت می روند و کلاغ می آید. کلاغ قارقار می کند.
آنها برای درختها لالایی می گویند وگرنه درختها خوابشان نمی توانند ببرد.
وقتی درختها در خواب هستند پدرم شاخه های آنها را میبرد.
او می گوید آنها در خواب هستند و دردشان نمی کند. من یک برادر کوچک دارم.
من در زمستان آدم برفی درست کرده ام.
مــن در حیات آدم برفی درست کرده ام. آدم برفی من هیچوقت دماق ندارد. آدم برفی من نمی تواند نفس بکشد و زود می میرد.
من در کارتن دیده ام که دماق آدم برفی از هویج است. مادرم به من هویج نداده است.
ولی یک بار من در آشپزخانه رفتم و یک دانه هویج که داشتیم دزدیدم و آن را دماق آدم برفی کردم و او توانست که نفس بکشد و خیلی خوشحال شد.
وقتی مادرم فهمید خیلی ناراحت شد.
من فصل زمستان را دوست می دارم.
نتیجه گیری : این انشا از زبان یک کودک فقیر و روستایی است و به ما می آموزد زمستان بجز زیبایی ها و تفریحاتی که برای ما دارد روز های سختی برای خانوده های فقیر و روستایی محسوب می شود و شاید بهترین روز هایی که ما در آن برای کمک به هم نوعان خود آزموده می شویم .
انشا در مورد زمستان شماره نه
برای پایه تحصیلی :نوجوانان- کودکان
مقدمه : من در انتظار آمدن زمستان با آن کوله بار پر از برف و سرما انشای خود را آغاز میکنم .
دوباره می آید، هر سال همین موقع می آید. کوله بارش را جمع می کند و به سوی پاییز می آید.
پاییز هم کاسه ای آب برای بدرقه اش می ریزد ولی قدم زمستان آنقدر سرد است که برف بر روی تپه شروع به باریدن می کند.
بله زمستان آمد، بعد از پاییز هر سال این گونه است .
ولی امسال و سال های بعد زمستان شاید مهربان باشد و شاید قدمش سرد نباشد و شاید برفی نیاید.
سنجابی که فندق هایش را کنار درختی پنهان کرده با اشتیاق به سمت خانه اش می دود و همچون ستاره ای درخشان می خندد.
زمین نیز با طراوت و شادابی از گرسنگی اش می گذرد و غذای ذخیره شدهی او را نمی قاپد چون اگر غذایش را بخورد
او دیگر غذایی برای خوردن ندارد و زمین طرفدار عدل و داد است.
درختان مانند اسکلت های بلور آجین در میان جنگل نمایان اند و قندیل های نقره ای و درخشنده ی کنارهی غار روشن کننده ی تاریکی سرما اند.
سرما ناراحت است چون آفتاب ناراحت است و همچنین درخت که دیگر نمی تواند سر سبزی چمنزار را ببیند و در اعماق آن سفر کند.
آفتاب نظاره کنننده ی این منظره است. او برف را می بیند، سنجاب را می بیند و همچنین پنبه های خیس و نم دار ننه سرما.
سرما می گوید که لحاف ننه سرما پاره شده ولی ننه سرما می گوید لحاف خدا پاره شده،
من نمی دانم کدام درست است ولی میدانم که خداوند لحاف کسی را بی خود و بی جهت پاره نمی کند،
حتمأ سرما خشمگین آب پاییز را به یخ تبدیل کرده و پاییز ناراحت شده است.
ولی صحبت سرما و دندان پاییز نگذاشت بگوید که او برگ درختانش ریخته است.
و این حس همکاری اینجا هست، نه در شهر، در آنجا نفس کز گرمگاه سینه می آید بیرون ابری شود تاریک و مه در آسمان تیره ی سرما پنهان می کند مارا .
نمی زارد ببینیم یکدگر را و حل کنیم درد و ناله ی مردمان شهرمان را.
انشا در مورد زمستان شماره ده
برای پایه تحصیلی :نوجوانان
موضوع انشا : فصل زمستان
مقدمه : قلم در دست میگیرم و زیبایی ها و زشتی های زمستان را این گونه آغاز میکنم .
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دل ام میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
“هوا بس ناجوانمردانه سرد است”
دی با عصبانیت وارد خانه میشود.
نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.
درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند.
دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.
درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.
گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.
چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند
رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند .
قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.
گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.
روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.
بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.
مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند.
نتیجه گیری : زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد. و برای دیدن زیبایی های این سرمای ناجوانمرد میباید که چشم های دل را بگشایی.
به قول شاعر ، چشم دل باز کن که جان بینی ، آنچه نادیدنی ست آن بینی
انشا در مورد زمستان شماره یازده
برای پایه تحصیلی :نوجوانان به زبان ساده
مقدمه : با من در این انشا همراه باشید تا باشما از سلطنت کوتاه زمستان و زیبایی های ان بگویم .
زمستان فصل سوز و سرما است
فصلی است که روی درختان شکوفه های برفی می گذارند.
بر روی خاک گل های یخی می کارد و روی پنجره ی اتاق من جامه ای سفید می اندازد
زمستان سپیدی قبل از سبزی است
زمستان برای خود هر ساله سلطنتی کوتاه ولی باشکوه درست می کند چنان سلطنتی می سازد که به او قوی ترین فصل سال می گویند.
قدرتی که درختان را می خواباند آب ها را منجمد می کند
پرندگان را فراری می دهد به گرمای طاقت فرسای زمین غلبه می کند
بر روی آسمان توری ابری می کشد وبرف و باران می بارد و آهنگ رعدو برق و طوفان از سر می دهد
و آدم برفی های کوچک و بزرگ را سربازان قصر خود قرار می دهد قصری از جنس برف .
اما سلطنت آن زیاد طول نمی کشد به طوری که درختان از خواب زمستانی بیدار می شوند
پرندگان باز می گردند خورشید دوباره گرم و درخشان می شود و آسمان دوباره آبی رنگ می شود
آن موقع است که شیشه ی پر از برف اتاق من تمیز می شود و آنگاه است که می گویم بدرود بر زمستان و درود بر بهاران.
نتیجه گیری : همانطور که سلطنت با شکوه زمستان زیباست ولی همیشه گی نیست ، زیبایی های زندگی نیز اگر چه گاهی زیبا و گاهی سخت است ولی همیشه گی نیست و دیر یا زود تمام میشود و ما می مانیم و بهار زندگی و آنچه قبل از زمستان زندگی با اعمال خود کاشته و برای خود به جا گذاشته ایم .
انشا در مورد زمستان شماره دوازده
برای پایه تحصیلی : کودکان
مقدمه : انشایم را آغاز میکنم .روی یک برگه سفید . انگار شب تا صبح مدام روی آن باریده و آن را سفید کرده است . به نام خدا .
بهترین لحظات زندگی من زمانی است که صبح از خواب بیدار شوم و ببینم که برف باریده و همهجا سفید شده.
وقتی برف روی زمین نشسته باشد، سکوت سنگینی همهجا را فرا میگیرد.
عاشق وقت هایی هستم که ماشین ها روی برف لیز میخورند.
بچههایی که برفبازی میکنند و میخواهند آدمبرفی بسازند، اما بلد نیستند.
عاشق جای پای کبوترها روی برف هستم.
همیشه در زمستان کنار پنجره اتاقم برای پرندگان دانه برنج یا گندم میریزم،
چون میدانم که در زمستان پیدا کردن غذا برایشان خیلی دشوار میشود.
در پایان باید بگویم من عاشق خدا ی مهربان هستم که این فصل ها را با این همه گوناگونی و تنوع و رنگ های زیبایی برای ما آفریده است.
در پایان کلیپ زیبایی در مورد فصل زمستان برای کودکان را تقدیم شما همراهمان دلبرانه میکنم .
همچنین بخوانید :