در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد 25 عکس استوری وفات حضرت زینب (س) همراه متن های زیبا خدمت شما ارائه نماییم.
چنانچه قصد دارید به مناسبت وفات این بانوی بزرگ عمه سادات مطلبی را در فضای مجازی منتشر نمایید پیشنهاد می کنیم تا انتها با ما همراه باشید.
در ادامه مجموعه ای از تصاویر و عکس نوشته های با کیفیت همراه اشعار و متن های زیبا برای شما آماده و جمع آوری کرده ایم.
استوری برای وفات حضرت زینب (س) با سایز مناسب
تو مهر قبول کربلایی زینب
زهرای بتول کربلایی زینب
ای وارث نهضت حسین بن علی
در شام، رسول کربلایی زینب
ای آینه عصمت زهرا! زینب
در صبر و وفا بدون همتا! زینب
تو محرم رازهای مولا بودی
چون فاطمه ای ام ابیها! زینب
خورشید نجابت و ادب یا زینب
با فضل و وقار، منتجب یا زینب
در اوج شکوه مثل کوهی بانو
هستی تو عقیلة العرب! یا زینب
استوری وفات حضرت زینب جدید
بر آل عبا تو نور عینی زینب
تو پشت و پناه عالمینی زینب
در فضل و شرافتت همین بس باشد
اینکه تو شریکة الحسینی زینب
چشمش گریست دشت به آتش کشیده را
بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده راآرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد
در بر گرفـت قامـــــــت در خون تپیــــده رازینب ! عمود خیـــمه عالم شکسته شد
وقتی که کوفه بر تو فرو بســـت دیده رازینب ! به گوشه گوشه صحرا صبور باش
گلهای نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده راپیراهنــــی که بوی حسین تو می دهد
زینب ! صبـــــور باش دو دست بریـده راآنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو
آن سینه سرخهای به مقصد رسیده رازینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو
این گرگــــهای وحشی یوسف دریده رازینب بگو که از پس این شام می رسد
یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را
بیابانی سراسر نیزه و تو...
دلم می رفت با هر نیزه و تو...
سفر کردیم با هم عمه زینب!
من و داغ و سر بر نیزه و تو...
در صحنه با شکوه عاشورایی
در بارش تیغ و غربت و تنهایی
با قافله ای که رنج با خود می برد
والله ندیده ام به جر زیبایی
حالا که غیر از چشم های تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
من آب می آرم برای اهل خیمه
دیگر نگو آقا که آب آور نداری
بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین خواهر نداری
تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من
حالا که غیر از چشم های تر نداری
می آیم امشب بهر دیدارت به گودال
هر چند دیر است و دیگر سر نداری
اسطوره ی صبر و استقامت زینب
مفهوم تقدس و کرامت زینب
با یاری عدل تا ابد احیا کرد
توحید و نبوت و امامت زینب
چه احساس عجیبی داره زینب
عجب امن یجیبی داره زینب
ز روزی که قمر از دست داده
عجب شام غریبی داره زینب
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه ی غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
سرشارترین شعر خدایی؛ زینب
اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب
تو زینت نقطههای بسمالله وُ
تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب
چون قافله ی عشق رسیدند زراه
برتربت شاه دین بصد ناله و آه
زینب به سر قبر برادر می گفت
لاحول ولا قوه الا باالله
کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت سراسیمه می دوید
این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید
راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید؛
مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید
آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید
دل گرفتار بلای زینب است
تا قیامت مبتلای زینب است
او خودش ثاراللهی در پرده است
پس خدا هم خونبهایِ زینب است
برای بارش رحمت خدا خدا کافی ست
برای عشق و جنون شهر کربلا کافی ست
برای بی خردان زرق و برق این عالم
غبار چادر زینب برای ما کافی ست
در قلب پر از خون تو غم می ماند
زینب تویی و باز عَلم می ماند
نوری که تمام چهره ات را پوشاند
امروز محافظ حرم می ماند
تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم
ماندی به رویِ خاک و عالم کربلا شد
بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو
انگار جایِ گندم ری آسیا شد
بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و
آن قدر دست و پا زدی تا اینکه پا شد
یکبار بوسیدم گلویت را چگونه...
...جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد
زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی
این زخم ها از ضربه های بی هوا شد
آتش میان خیمه ی عباس افتاد
دستی کنار معجر من بی حیا شد
تو سر نداری دخترت معجر ندارد
یعنی بریدند و کشیدند و جدا شد
به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام
به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام
برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند
به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام
برای آن که بگویم هنوز فکر توام
ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام
شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین
شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام
اگر بناست ببینی مرا بیا گودال
که خویش را لب گودال جا گذاشته ام
هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است
گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام
نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما
هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام
ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را
از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو
سرداده اند قهقه وقتی که خواندمت
از حنجرِ شکسته ات این بار جان بگو
دارند می برند در این عصرِ بدرقه
پشتِ سرِ مسافرِ کوفه اذان بگو
اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم
تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو
عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی
بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو
قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان
در کوچه های زجر هوادارِ من بمان
منبع:
https://delbaraneh.com/photo-gallery/story-of-hazrat-zainabs-death/