در آستانه شهادت سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی عزیز در غربت ما اینجا در دلبرانه برای شما 33 رنگ آمیزی کودکانه سردار سلیمانی یا همان نقاشی های خام رنگ نشده برای کاربرگ یا تکالیف کودکان و دانش آموزان شما گردآوری کرده ایم که با شما به اشتراک میگذاریم . امیدوارم دوست داشته باشید و برای شما مفید باشد.
33 رنگ آمیزی (نقاشی رنگ نشده کودکانه) در مورد سردار حاج قاسم سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
رنگ آمیزی در مورد حاج قاسم سلیمانی
در ادامه مطلب نظر شما به نقاشی های خام رنگ نشده در مورد زندگی و شهادت سردار سلیمانی و ادامه راه ایشان توسط کودکان این مرز و بوم جلب میکنم. شما هم اگر نقاشی زیبایی در مورد حاج قاسم عزیز کشیدید میتوانید برای ما ارسال کنید تا به نام خودتان در سایت دلبرانه درج شود. اگر هم دنبال نقاشی های کودکانه و تصویر های جذاب از سردار سلیمانی هستید میتوانید به پست نقاشی سردار سلیمانی مراجعه کنید.
داستان عکس یادگاری حاج قاسم
می خواستند عکس یادگاری بگیرند.از ماشین پیاده شد .یک گروه دیگر برای دومین بار از ماشین پیاده اش کردند برای عکس گرفتن .دفعه ی سوم یک خانم خواست عکس بگیرد ،باحجاب نامناسب پیاده شد وبااوهم عکس گرفت .گفت :باور نمی کردم که بامن عکس بگیرید از امروز سعی می کنم حجابم را درست کنم.
داستان کوتاه درباره حاج قاسم سلیمانی
سلام سردار، سلام مرد میدان، سلام آقای خوبی ها نمیدونی وقتی درباره ی شما مطلبی می خوانم چه حالی میشم تازه میدونم چه کسی رو از دست دادم مگه میشه یک سردار یک فرمانده جنگی اینقدر مهربون باشه اینقدر شجاع باشه اصلا گاهی وقتا فکر می کنم که تو سردار مثل ما انسان ها نبودی بلکه شما یک فرشته بوده ای که خدا به ما داده بود اما ما ادما .
چی بگم از بزرگی تو ازاینکه هرروز بعد از شهادتت احساس می کنم حس انتقام خون شما در رگ های بدنم بیشتر می خروشد بیشتر احساس می کنم دخترت شدم اما من کجا وزینبت کجا ایشون یک بانوی شجاع قدرتمند ایشون اسوه تمام عیار زندگی منه امیدوارم شاید یک روز بتوانم مثل ایشون باشم شما برایم دعا کنید تا بتوانم مثل ایشون بشم خیلی دوستتون دارم .
خاطره دیدار با حاج قاسم سلیمانی
باور نکردنی بود!
ژنرال قاسم سلیمانی ،
فرمانده سپاه قدس امام خامنه ای ،
شکارچی صهیونیست های حیوان صفت،
کسی که سال هاست برای سرش جایزه ها گذاشته اند،
بزرگ قهرمان و جنگجوی افسانه های کهن ایران زمین...
اینجا:
جلوی من،
تنها و ساده،
با همان لبخند همیشگی.
خودم را به او رساندم،
بی آنکه کسی مزاحمم شود
چند جمله بی اراده:
- حاج آقا ، شما خیلی فدایی دارید! خیلی ... همه دوستتون دارن
و حاج قاسم فقط یک جمله گفت و دهانم را بست:
- من خودم فدایی یک نفرم...
رفت و با راننده اش سوار یک ماشین ده میلیون تومنی شدند و رفتند. بدون اسکورت و محافظ !
باور کردنی نبود؛
اگر با چشم های خودم نمی دیدم!
باور نکردنی بود
دو روز بعد از اتفاق نظر کنگره ی امریکا بر طرح ترور ژنرال قاسم سلیمانی
مردی که خواب را از چشمان ابرقدرات ها ربوده...
درب های حسینیه ی نیروی هوافضای سپاه، واقع در میدان سپاه به روی همگان باز است
رفته ام تا در مراسم بزرگداشت سردار عرفاتی شهید حاج احمد کاظمی و اصحابش شرکت کنم
سال های قبل سخنران جلسه حاج قاسم سلیمانی بوده
اما امسال شرایط فرق می کند
برای کشتن این شرزه شیر، گرگ های زیادی کمر بسته اند
در حال و هوای خودم گوشه ای نشسته بودم که ناگهان صدای علی به گوشم خورد
با عجله آمد:
مجتبی! مجتبی! بدو که رفت...
باورم نمی شد
داخل حیاط حسینیه که رسیدم جمعیت زیادی گرد یک نفر حلقه زده بودند
خودم را با زحمت به وسط جمعیت رساندم
با چشمانم به دنبال چهره ای آشنا می گشتم
و بالاخره پیدایش کردم
همان چره ی مهربان آفتاب سوخته، با محاسن کوتاه و سپید
... و لبخندی گرم که انگار خدایش فقط برای این صورت آفریده است
اما بر خلاف انتظارم هیچ خبری از محافظ و بادی گارد و تیم حفاظت و ... نبود
همه می آمدند و با او روبوسی می کردند و دست می دادند
یکی آمد و خم شد و خواست دستش را ببوسد که حاج قاسم در آغوشش کشید
ماجرای نجات بچههای مردم از سنگستان غریب
یوسفزاده به ماجرای دیگری اشاره میکند که برای کرمانیها بسیار آشناست و میگوید: «حاجی من که بچه جنوب کرمانم میدانم «آورتین» کجاست و عیدوک بامری چه کسی بود.
در عملیات آورتین نیروهایت به مدت چهار روز عیدوک شرور و قاتل را قدمبهقدم تعقیب کردند. گاه به چندصد متری او و تفنگدارانش میرسیدند و گاه در تاریکی شب، شکار از تیررسشان در میرفت.
آورتین که نقطه کوهستانی تلاقی سه استان کرمان، هرمزگان و سیستانوبلوچستان بود را از هر سو محاصره کرده بودید.
یک کوهستان غریب بود و تفنگداران عیدوک که همه سوراخها و راهکورههای کوه را میشناختند و نیروهای تو که هر کدام اهل نقطهای از سرزمین پهناور ایران بودند.
بچههایت ناامید نشده بودند که یکدفعه صدای هلیکوپتری سکوت کوهستان را شکست. پاسدار شهید محمد جندقیان بچه آران و بیدگل، وقتی گردوخاک هلیکوپتر فرو نشست.
باور نمیکرد این تویی که از هلیکوپتر پریدی پایین! به جای اینکه در دفتر کارت در کرمان نشسته باشی و عملیات را از طریق بیسیم رصد کنی، آمده بودی ببینی بچههای مردم گم نشده باشند میان آن سنگستان غریب.»
ماجرای اشرار جنوب
اشرار جنوب تعدادی از نیروهای ما را گروگان گرفته بودند. جلسه اضطراری به فرماندهی حاجقاسم تشکیل شد. اشرار نیروها را به یک شهرک بین مرز ایران و افغانستان و پاکستان برده بودند که منطقه خودمختاری بود و نیروهای افغانستانی آنجا مستقر بودند و میخواستند ایرانیها را به افغانستان منتقل کنند.
حاجقاسم گفت: «سران قبایل را دعوت کنید تا صحبت کنیم.» آمدند جلسه تشکیل شد. حاجقاسم به آنها گفت: «زن و بچههای شما در آن شهرک هستند، ما هم نمیخواهیم دخالت کنیم. پس یا کمک کنید اشرار را بگیریم یا آنها را قانع کنید نیروهای ما را برگردانند.» سران قبایل وقت خواستند و با اشرار صحبت کردند. سردسته اشرار گفت ۲۴ ساعت وقت بدهید.
حاجقاسم پیام را شنید، گفت: «نه! فقط تا غروب امروز تا غروب!» تا غروب زمانی نبود که اشرار بتوانند تدبیر کنند و حاجقاسم هم کسی نبود که اشرار بتوانند از دست او فرار کنند. زمانی نگذشته بود که دوربین نگهبانی نشان داد نیروهای گروگان گرفتهشده در یک خط راس جغرافیایی به خط شدهاند سمت پایگاه! حاجقاسم هم سر قولش ماند و اشرار را بخشید.
منبع:
https://delbaraneh.com/entertainment/edu/coloring-sardar-soleimani/