در این نوشته از دلبرانه می خواهیم چندین شعر زیبا در مورد مادر از ایرج میرزا همراه معنی را خدمت شما ارائه نماییم.

ایرج میرزا از شاعران دوران مشروطه ایران است که چندین شعر زیبا و معروف در مورد مادر سروده است .

شاید شما هم بخواهید این اشعار را مطالعه کنید یا در برای درج مطلب در فضای مجازی از آن استفاده کنید پس تا انتهای پست با ما همراه شوید.

اشعار ایرج میرزا  با موضوع و محوریت مادر

اشعار ایرج میرزا در مورد مادر

 

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌
هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌
با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیر خدنگ‌
مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌
نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌
گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌
روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌
گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌
عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌
حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌
رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌
قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌
از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌
وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌
از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌
دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:
آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌

معنی شعر مادر ایرج میرزا

معنی شعر مادر ایرج میرزا

معشوقه به عاشق پیغام داد که مادر تو(همواره)با من در جنگ است.

هر کجا که مرا می بیند از دور چهره خود را در هم می کند و پیشانی اش را به قهر پر از چین و چروک می کند.

مادرت با نگاه غضب آلود خودش بر دل نازک و معصوم من تیر محکم خدنگ می زند.

او مرا مانند سنگی که از فلاخن(قلاب سنگ)رها می شود از در خانه طرد می کند و می راند.

این مادر سنگ دلت تا زمانی که زنده است، حتی شهد عسل هم در دهان من و تو مثل زهر تلخ و کشنده است.

من تا زمانی که تو دل او را خونین نکنی با تو یک رنگ و جفت نمی شوم.

اگر تو می خواهی که به من برسی باید همین الان بدون ترس و تامل.

باید بروی و سینه او را بشکافی و از سینه تنگش قلش را برون بیاوری.

قلبش را گرم و خونین برای من بیاوری تا اینکه من با دیدن این قلب زنگار و کینه ای که بر دلم نشسته است را پاک کنم.

عاشق بی خرد کم شعور نه تنها بی خرد بلکه گناهکار بدون حجب و بی حیا.

حرمت مادر_فرزندی اش را از یاد برد و مست از شراب و دیوانه از کشیدن افیون و بنگ.

رفت و مادر خود را بر زمین انداخت، سینه اش را درید و قلب مادر را از سینه بیرون کشید.

رفت و مادر خود را بر زمین انداخت، سینه اش را درید و قلب مادر را از سینه بیرون کشید.

از قضا جلو در به زمین خورد و کمی آرنج دستش زخمی شد.

در این حال آن دل گرم که هنوز جان داشت و می تپید از دست ان انسان بی خرد ، بی فهم به زمین افتاد.

هنگامی که پسر خواست قلب را از زمین بردارد.

پسر دید که از آن دل آغشته به خون ، آهسته این صدا به گوش می رسد

آه دست پسرم خراش برداشت و آخ که پای پسرم به سنگ خورد و اذیت شد.

شعر دیگری در مورد مادر از ایرج میرزا

گویند چو مرا زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت

شب ها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

پس هستی من زهستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

شعر رنج مادر از ایرج میرزا

رنج کشد مادر از جفای پسر لیک

آن چه کشیده ست هیچ رنج نداند

رنج پسر بیشتر کند پدر اما

چون پسر آدم نشد ز خویش براند

مادر بیچاره هرچه طفل کند بد

راندن او را ز خویشتن نتواند

شیره جان گر بود به کاسه مادر

زان نچشد تا به طفل خود نخوراند

شعر بیچاره مادر از ایرج میرزا

شعر بیچاره مادر از ایرج میرزا

پسر رو قدر مادر دان که دائم

کشد رنج پسر بی چاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد

تو را بیش از پدر بی چاره مادر

ز جان محبوب تر دارش که داردت

تو را چون جان ببر بی چاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد

شب از بیم خطر بی چاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را

بگیرد در نظر بی چاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را

چو کم تر کارگر بی چاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت

نماید خشک و تر بی چاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی

نخوابد تا سحر بی چاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو

نداند خواب و خور بی چاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری

کند جان مختصر بی چاره مادر

روی چون تا دم در ناشکیبا

شتابد از اثر بی چاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی

بود چشمش به در بی چاره مادر

اگر یک ربع ساعت دیرآیی

شود از خود به در بی چاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا

ز مادر بیشتر بی چاره مادر

تمام حاصلش از عمر این است

که دارد یک پسر بی چاره مادر

متن شعر حراست طفل ایرج میرزا

باز چون جوجه ماکیان بیند

از پی صید برگشاید پر

تند و تیز از هوا به زیر آید

همچو حکم قضا و پیک قدر

ماکیانی که در برابر باز

نبود غیر عاجزی مضطر

خطر طفل خویش چون بیند

یاد نارد ز هیچ گونه خطر

از جگر برگشاید آوازی

که نیوشنده راه خلد به جگر

بجهد تا به پیش چنگل باز

بال کوبان فراز یکدیگر

باز چون بیند این تهور مرغ

کار مشکل نمایدش به نظر

بگذرد زین شکار و بال زند

در هوای شکاری آسان تر

این چنین می کند حراست طفل

مادر مهربان مهرآور

پس روا باشد ار کنند اطفال

جان به قربان مهربان مادر

منبع:

https://delbaraneh.com/sms/iraj-mirzas-poems-about-mother/